کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : ناصر شهریاری     نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه     وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن     قالب شعر : غزل    

بهار، با تو بهار است، بی‌تو پاییز است            بدون روی تو این روز و شب غم‌انگیز است

تو حـالِ خـوب دلی یا مـحـوّل الاحـوال            دلِ بدون حضورت ز غصه لبریز است


تـویی که گـوشـه‌نـگـاهـت بلا بـگـرداند            وگرنه خاک زمین بی رُخت بلاخیز است

اگر کِـشـی تو ز دسـتـان خـالی‌ام دامـن            برای روز قیامت چه دست آویز است؟

صـدا بـزن تو مـرا وقـت مُـردنـم مـولا            که گوش عاشقتان وقت مرگ هم تیز است

اگر که خـیـل جـهـانـی شـونـد قـربـانـی            به راه همچو تویی، بی‌بها و ناچیز است

تو در حجاز بخوان از شهید دشت عراق            بخوان که لحن تو زان غصه اشک‌آمیز است

: امتیاز

مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

سالی که بی‌حضور تو تحویل می‌شود            داغـی به جان ما همه تحـمـیل می‌شود

تـنهـا به وصل طلعـت ایـزد نـمـای تو            از جـمعه‌های هجـر تو تجـلیل می‌شود


در آخرالزمان که جهان در تلاطم است            آیـات وصل توست که تـنـزیل می‌شود

آقـا تو را نـدیـده‌ام و شـعـر من هـنـوز            پــابـنـد اسـتـعـاره و تـمـثـیـل مـی‌شـود

بـازار ظـالـمـان سـتــم پـیـشـۀ جـهــان            با ذوالـفـقـار عـدل تو تـعـطیل می‌شود

بی‌شک که با ظهور تو فصل خزان ما            بـر نـوبـهـار عـاطـفـه تـبـدیـل می‌شود

یـا ایـهــا الـعــزیـز بـیـا و شـتــاب کـن            اسـلام با ظـهـور تو تـکـمـیل می‌شـود

چشم انتظار مانده «وفایی» که سال ما            گـویـند با ظـهـور تو تـحـویل می‌شـود

: امتیاز

مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : بردیا محمدی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

بهاران قَد عَلم کرده، ولی رنگ قیامَ‌ت نیست           قبای سبز پوشیده درختی که به نام‌َت نیست

چه معنا می‌دهد عیدی که یارت را نمی‌بینی           چه دارد هفت‌سینی که در آن سروِ امامَ‌ت نیست


بساط این دُکان‌داران پشیزی هم نمی‌ارزد           زمانی که متاع آن کتابی از کلام‌َت نیست

مقام جبرئیلی هم بیابد، باز بیاجر است           پری که استراحت‌گاه آن بالای بام‌َت نیست

گناه روسیاهی مثل من صحرانشین‌ات کرد           بمیرد نوکرت ارباب، این شأن مقام‌َت نیست

همین که دست من را رو نکردی از تو ممنونم           تو آقایی ‌و غیر از آبروداری مرامَ‌ت نیست

دمِ تحویل سال کهنه، نـُو کن کاسۀ ما را           نمی‌خواهیم ظرفی را که در حدِّ طعام‌َت نیست

به گریهکردن یعـقوب‌هایت اعـتنایی کن           اگرچه این طریق‌ عاشقی ‌کردن به کام‌َت نیست

کسی این آخر سالی مرا گردن نمی‌گیرد           به جز تو هیچکس پشت و پناه این غلام‌َت نیست

بساط کفْن و دفنم کاش در خاک نجف باشد           جز این هیچ اتفاقی در خُورِ حُسن ختام‌َت نیست

اگر امسالِ ما بی کربلا باشد، بُکُش ما را           که این جا ماندن هر سال، کم از قتل‌عام‌َت نیست

تو را جان‌ِ همان گودال‌رفته، خواهشاً برگرد           به لب‌هایش قسم دردی چو دوریِ مدام‌َت نیست

همان شاهی که دیگر بعد غارت بی‌عمامه شد           همان جسمی که دیگر بعد مرکب‌ها سلامَت نیست

: امتیاز

مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمد حسن بیات‌لو نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

به چـشـم روشـنـی شـام تـار منتـظرم            به صبح - آن قـسم آشـکـار- منتظرم

بـیـا که عـیـد بـیـایـد به خـانـۀ دل ما            حضور سبز تو را ای بهـار منتظرم


اگرچه دیر شده با گذشت این‌همه سال            به حُکم مـطـلـق پـروردگـار منتظرم

تورا نخواستم آنگونه‌ای که باید خواست            شـبـیـه مـردم اهـل شـعـار مـنـتـظرم

زمـانـه مـی‌گـذرد نـا امـیـد؛ امـا مـن            به رغـم خـستگی روزگـار؛ منتظرم

هـنوز آمـدنت آرزوی عـقـربه‌هاست            به دیـرپـایی این انـتـظـار مـنـتـظـرم

تو را نـدارم و از هر کسی ندارتـرم            کجاست آن کـرم بی‌شـمار؟ منتـظرم

مـیان روضه هـوای مدیـنه پـیـچـیـده            قـسم به مـادر مخـفـی مـزار منتظرم

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ زیرا حضرت زهرا سلام الله علیها بدون مزار نیست بلکه مزار مطهرآن حضرت پنهان از چشم مردم عادی است 

مـیان روضه هـوای مدیـنه پـیـچـیـده            به خـاک چـادر آن بی‌مـزار منتظرم

مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : مهدی جعفری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن قالب شعر : غزل

کسی که از سر نفسش حذر نداشته باشد           دمی به کـوی امـامش گـذر نداشته باشد

چه زجرآور و تلخ‌ است اینکه بهر ظهورت           دعـا کـنـیـم ولـیکـن اثــر نـداشـتـه بـاشد


چگونه شرح دهم حال و روز منتظرت را           شـبـیـه حـال کـسی که پـدر نداشته باشد

دوباره سال جدید است و ذوق نیست در آن کس           که از امـام زمـانـش خـبـر نداشـته باشد

قبول می‌کنم آقا که مستحـق شرار است           دلی که از غم هجرت شرر نداشته باشد

اگر که نوکرت آقا به دردتان نخورد هم           خـدا کـند که بـرایت ضرر نداشـته باشد

چه حسرتی‌ست اگر نوکری بمیرد و یک دم           به روی پـاک امامـش نظر نداشته باشد

به روز حشر پُر از حسرت است و غرق خجالت           کسی که از غمتان چشم تر نداشته باشد

: امتیاز

مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : وحید محمدی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

رسـید فـصل بـهـار و بهـار ما نرسید            بهـار عـمر گـذشت و نگـار ما نرسید

کجاست مـرهم غـم‌های بی‌شمار علی            دوای زخــم دل داغ‌دار مــا نــرسـیـد


به شوق دیدن رویش به صبح خیره شدیم            چقـدر خـیره شـدیم و سـوار ما نرسید

کجـاست نـور امـید نـجـات این عـالـم            کجاست صبر و قراری، قرار ما نرسید

چـقـدر چـلّـه گـرفـتـیـم تا بـبـیـنـیـمـش            ولی به منـزل مقـصـود بار ما نرسید

هزار حرف مگو بین سینه بود و کسی            به داد این دل بیـمـار و زار ما نرسید

چـقـدر گـریه نـوشـتیم پای غـربت او            چـقـدر گـریه نوشـتیم... یار ما نرسید

به جد بی‌کـفـنش می‌کـنم توسل، چون            به جز حسین کسی هم به کار ما نرسید

فـدای گریۀ آن مـادری که می‌فرمود:            دو قطره آب به این شیرخوار ما نرسید

: امتیاز

مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : رضا باقریان نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

این آخرین روز است از سالی که دارم            شـرمـنـدگی مانـده‌ از احـوالی که دارم

حـال مـرا تـغـیـیـر ده یا احـسـن‌الحـال            آشـفـتـه هـسـتـم با همین حالی که دارم


امسال هم رفت و نـدیـدم چـهـره‌ات را            این است آقـا بـخـت و اقـبـالی که دارم

آقــا دعـای تـو بـرایـم کـار سـاز اسـت            آقـا نـگـاهـی کـن بـه اعـمـالی که دارم

شـرمـنـده‌ام، بـهـر فـرج کاری نکـردم            شرمنده هـسـتم من از افعـالی که دارم

خوردم نـمک اما نمکـدان را شکـسـتم            با معـصـیت، بـا تـوبـۀ کـالـی که دارم

عصیان پـر و بال مرا در هم شکـسـته            پـرواز مـمکـن نیست با بـالی که دارم

گـرچـه بــدم امـا دلی دارم حــســیـنـی            با روضه‌های سخـت گـودالی که دارم

: امتیاز

مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : مهدی صوفی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

کاش این جمعه دل عرش چراغان بشود            یوسفِ آل علی، راهـی کـنـعـان بـشـود

بانگِ جاء الحقِ جبریل بپـیچـد به فلک            آسـمــان قــاریِ ایـن آیـهٔ قــرآن بـشـود


تشنـهٔ بارش یک لحـظه نگـاهش هستیم            دیده باید که پُر از حضرت باران بشود

کـاش انــدازه یـک دم بـپــذیـرد مــا را            یا به قـدر نـفَـسی هم شده مهـمان بشود

می‌رسد عاقبت آن روز که با بیرق نور            از افق حضرت خورشید غزلخوان بشود

نامِ او زمـزمـۀ وقـت سحـرگـاهـان‌ست            عـشق بـایـد به دل مـأذنـه عـنوان بشود

عشق معنا شده در تاب و تبِ منتظران            کاشـکی نـدبـهٔ مـا درخـور ایشان بشود

باید از عـمق قـنوتت بکـشی یا رب، تا            لؤلؤ از گـوشۀ مژگانِ تو غـلطان بشود

در فـراقـش شده مـرغ غـزلـم دل‌مُـرده            می‌شود او به دل مُـردۀ مـا جـان بـشود

گفته انجیل هم این را که جهان یک روزی            روشن از آمـدنِ حـضرت انـسان بشود

خداوندا! خداوندا! تو ای معبودِ سبحانم            بسویت آمدم امشب نگه کن چشمِ گریانم

: امتیاز

مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : مرضیه عاطفی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

پشتِ زمین شکست و دلِ آسمان گرفت            بی‌تو بهار، حال و هوایِ خـزان گرفت

گـفـتـیم می‌رسی و شـبِ عـیـد می‌رسـد            دردا نـیـامـدی و دلـم بـیـکـران گـرفـت


خوشبخت آن کسی که سرِ سفره‌ات نشست            از خیمه‌گاهِ عرشیِ تو آب و نان گرفت

گریان، ورق زدی و دریغ از دعایِ عهد            پـرونـدۀ معـاصیِ ما از تو جـان گرفت

عالم، عجـوزه‌ای که زمین‌گیر و ناتوان            از دست‌هایِ گرم تو؛ تاب و توان گرفت

در آرزویِ ایـنـکـه بـه تـو اقـتــدا کُــنـد            کـعـبه دلش گـرفت و نوایِ اذان گرفت

**********

برگـرد و بیـقـرار بگـو: جـدّیَ الحـسین            جدّی که تیر؛ پیکـرِ او را نـشان گرفت

سـالارِ زینب از نفس افـتاد روی خاک            گودال، گریه کرد و غمی بیکران گرفت

«سر» را گرفت خنجر و تحویلِ نیزه داد            ضرْباتِ نعل، از بدنش استخوان گرفت

از حال رفت حضرتِ زهـرا به قـتلگاه            اینجایِ مرثیه، نفسِ روضه‌خوان گرفت

اربــابـمـان بـدونِ کـفـن مـانـد عـاقـبـت            این داغ؛ صبر از دلِ صاحب‌زمان گرفت!

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل عدم رعایت قافیه مناسب؛ پیشنهاد می‌کنیم؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ زیرا در این شعر حروف « روی» دو حرف « الف و نون » از کلمات اصلی است در حالی که کلمه « حال » نمیتواند با کلمات « آسمان؛ خزان، جان؛ نا و ...» هم قافیه باشد زیرا حروف روی باید از حروف اصلی کلمه باشد

گـفـتـیم می‌رسی و شـبِ عـیـد می‌رسـد            امـســال هم نـیـامـدی و حـالـمان گرفت

زیر به دلیل مستند نبودن داستان ساربان حذف شد

غارت تمام شد! ولی ای وای؛ جلوه کرد            انگـشترِ عـقـیق؛ دل از ساربـان گرفت

مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : قیصر امین پور نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

بی‌تو این‌جا همه در حـبس ابد تبعـیـدند            سال‌ها، هجری و شمسی، همه بی‌خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند            چـشــم‌ هـای نـگــران آیــنـۀ تــردیــدنـد


نـشـد از سـایـۀ خود هم بگـریزند دمی            هرچه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود            هـمه از دیـدن تـنـهـایی خـود تـرسـیدند

غـرق دریـای تو بـودنـد ولی ماهی‌وار            بـاز هم نـام و نـشان تو ز هم پـرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند            کس نـدیـدند در آئـیـنه به خود خـندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است            فـصل‌ها را همه با فـاصله‌ات سنجـیدند

تو بـیـایی، هـمۀ ثـانـیـه‌هـا، سـاعـت‌هـا            از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند

: امتیاز

مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمد مبشری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

آسمانی هست اما جلوۀ خـورشید نیست            روز نو می‌آید اما روز نو که عید نیست

تا نباشی ناخوش احـوالـیم، حـوِّل حالَـنا            تو بیایی عید می‌آید، در این تردید نیست


چشم‌ها را شُـسته‌ام تا جور دیگر بنگرم            زندگی چیزی به غیر از آنچه باید دید نیست

حسرت دیدار لیلی با دل مجنون چه کرد؟            آهِ مجنونی که دیگر زیر چتر بید نیست

هر چه با تو انس پیدا کرد ارزشمند شد            قطرۀ اشکم برایت غیر مروارید نیست

از خودت دورم نکن؛ دورم کنی دق می‌کنم            کاش می‌گفتی که حکم عاشقت تبعید نیست

از منِ عاشق نیاز و پیـشۀ معـشوقه ناز            با دل هجران‌زده ما را به وصل امّید نیست

کاش می‌آمد کسی که دیر شد برگشتنش            کاش می‌آمد جواب طعنۀ «دیدید نیست»

مُـطـمئـنّم مـوسم خـنـدیـدن گُـل می‌رسد            بعد از این شبهای فتنه مُصلح کُلّ می‌رسد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

کاش می‌آمد کسی که رفت و دیگر برنگشت            کاش می‌آمد جواب طعنۀ «دیدید نیست»

مناجات پایان سالی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمد حبیب زاده نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

این آخـرین سه شنبه پایـان سال ماست            گویی دوباره درد فـراق تو مال ماست

یک لحظه هم نبوده برایت غمین شویم            با این حساب غصه و غم سهم حال ماست


از شیعیان محض و مطیعت که هیچ وقت            اینکه شدیم شیعـه‌یـتان از خـیال ماست

فال فـرج زدیم و جـوابش چنـین رسید            تـرک گـنـاه راه مـیان وصـال مـاسـت

حق با شـماست اینکه بگـویی برایـتان            این ادعـای مـنـتـظـرانت وبـال مـاست

آقـا بـبـخـش نـوکـر خـوبـی نـبــوده‌ایـم            مشغـول نفـس بودن مان اشتغال ماست

آقا تو را به جـان ابالـفـضل حـلال کن            مـا را غـلام و جزو محـبان خـیال کن

: امتیاز

مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه‌السلام

شاعر : محسن ناصحی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

مجنونم و این عشق تدبُّر شدنی نیست            دلـدادۀ کـوی تو تــمسخُـر شدنی نیست

گفتند بهشت است، ولی بهتر از آن است            بین الحـرمین تو تـصـوُّر‌ شدنی نیست


وصـل تو‌ میـسّـرشـدنی هـست ولی تا            من دور نگردم ز تکـبُّر، شدنی نیست

رزق تو کم و بیش به من می‌رسد ارباب            نانی که به من می‌دهی آجُرشدنی نیست

آبم بـدهی یا نـدهی، هرچه تو خـواهی            این تشنه لب از دست تو دلخور شدنی نیست

من گرچه کـنهکـار و بدم؛ لیک نرانم            این کاسۀ خالی همه‌جا پُر شدنی نیست

این ظرفِ نجس پاک نشد، ای همه پاکی            با بی‌ادبی هـیچ کسی حُـرشدنی نیست

بایـد بــپذیـریّ و بخـواهی تو، وگـرنه            این سنگِ سیه‌دل بخدا دُر شدنی نیست

خاک کـف پای تو شدن می‌شد اگرچه            حالا که شدم اهل تظاهر، شدنی نیست

می‌شد دل من نـرم شـود، بشکــنـد اما            وقتی نخورَد شیشه تلنگُر، شدنی نیست

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

مجنونم و این عشق تدبُّر شدنی نیست            دیوانـۀ کـوی تو تــمسخُـرشدنی نیست

از خــانــۀ خـود دور نـیــنـداز گـدا را            این کاسۀ خالی همه‌جا پُر شدنی نیست

مدح و منقبت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : مسعود یوسف پور نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

شـده‌ست آیـنـۀ حـیّ لایـمـوت، صفـاتش           کسی که خورده لبِ خضر هم به آب حیاتش

به غیر او که جمالش إذا تَنَفّسِ صبح است           کدام نـور به خورشید می‌رسد برکاتش؟


بگو به کعبه عقب‌تر بایستد که تنِ طور           به لـرزه آمده روزی مـقـابـل جـلـواتـش

می‌آید او که جهان روزۀ سکوت بگیرد           به زیـر سـایـۀ نـهـج الـبـلاغـۀ کـلـماتش

ربیع الاول و آخر؛ تمام سال بهار است           اگر که ریشه دواند به فـصل‌ها نفحاتش

کسی که گفت امام ششم به او "لَخَدِمتُه"           به راستی که محال است وصف کردن ذاتش

در الغدیر شریک است طبق قولِ امینی           کسی که بوی "وَعَجّل" می‌آید از صلواتش

: امتیاز

مدح و ولادت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

آئــیــنِ رو نــمــائــیِ آئــیــنـه مـی‌رسـد            یـکـجـا، چــارده شـبِ آدیـنـه مـی‌رسـد

قرآن به سر گرفتن و احیا شدن خوش است            وقت سحر، که وعـدۀ دیـریـنه می‌رسد


موعود را بخوان و بمان در رکاب یار            مرهم به زخم حـنجـره و سینه می‌رسد

روز بُـروز عـقـده‌گـشـایی رسیده است            پـایـانِ دورِ سـفـسـطه و کـیـنه می‌رسد

یک قبضه ذوالفـقار، برون آمد از نیام            دارد صحـیـفه از دلِ گـنجـیـنه می‌رسد

دار و ندار فـاطـمه، دیده گـشـوده است            یـوسف ز چـاهِ غـیـبتِ دیـرینه می‌رسد

هـیـبت عـلـی، تـجـلّیِ رفـتـار، احـمدی
گـفـتـار
سـرمـدی و مـرامـش محـمـدی

حرفی برای گـفتن اگر هست، رو کنیم            دل را تـهی ز غـیر، به دیـدارِ او کـنیم

دست از علایقی که شده قیدِ دست و پا            بردار و قـصدِ یاریِ او مو به مو کـنیم

روزِ ظهور، روز حساب و کتاب نیست            این روزها رَواست که با خون وضو کنیم

نــزدیـکِ روزِ آمــدنِ یــار مـی‌شــویـم            فـکـری بـرای مـانـدنِ این آبـرو کـنـیـم

وقتِ تهـاجم است، تو نشـنیده‌ای مگر؟            باید هجوم و حـمله، به سوی عدو کنیم

پس دست روی دست نباید گذاشت، چون            شایـد دفـاع؛ بـعـدِ هـجـومی مگو کنیم!

هـر اُمـتی بـخـواب روَد، زیـرِ پـا شود
بـایـد گـذشـتـه،
عــبرتِ دورانِ ما شود

حَیَّ عَلَی الجهاد! که غفلت مُجاز نیست            دیگـر بـرای بی‌خـبری‌ها جـواز نیست

تنها بـصیرت است که بر دادِمان رسد            در فتنه جز غبار و فرود و فراز نیست

هر امتحان که داده‌ای امروز، رو شود            بی‌ کـارنامه هیچ، به یـاری نـیاز نیست

حقی اگر به گـردنِمان مانده، بی‌درنگ            جبـران کـنیم، وقتِ قـضای نماز نیست

دین را به هر زبان و بیان، یار لازم است            تـبـیـینِ ما به شرطِ فضای مَجاز نیست

بـایـد سَـرای درکِ مـعـارف بـنـا کـنـیم            هیئت بدونِ علم و عمل، سرفراز نیست

هر کس که با ولیِ خدا، یارِ سرمد است
بی‌شـک مُـریـدِ مـهـدیِ آل
محـمد است

آنانکه بی‌عـقـیـده بـه فـرمـان رهـبـرند            در اصل، بی‌نصیب ز طاعاتِ حیدرند

آنانکه از حـسـین، سَـفـی‌هـانه دم زنـند            با مـسـلـمِ زمـانـه، یـقـیـن در بـرابـرنـد
در هر محرم و صفر از روضه دم زنند            در فـاطـمـیـه شـکـلِ عـزادار کـوثـرنـد

خون را بجای جبهه، به شمشیرِ خود دهند            با پـای خـویش، راهیِ اُردوی دیگـرند

نان و پنیرِ روضه‌شان، از سفارت است            عینِ ضلالت است، که همدستِ کافرند

هـسـتـند بر ولایتِ کـفـار، سـیـنه چاک            یـعـنی بـرای جـبـهـۀ اشـرار نــوکـرنـد

قـومی که در نـقـابِ تـشـیـع نهـان شود
داعـش به
چـهـرۀ مـتـفـاوت عیان شود

گمراه را به غصۀ صاحب زمان چکار؟            مغضوب را نشانه‌ای از شیعیان چکار؟

وانرا که پِی، به نقـشـۀ دشمن نـمی‌برد            با هجمه‌های فتنه‌گران، بی‌امان چکار؟

با رازهـای خـیـمـه نـشـین آشـنـا شـدن            در خانه‌های پُر ز گنه، در نهان چکار؟

دم از وصــالِ روی امــامِ زمــان زدن            با صد خیال و آرزوی بیکران چکار؟

بی سنخـیَت به صاحبمان، صِرفِ اِدعا            در انتظار روزِ فرج، خوش‌گمان چکار؟

در جنگِ نرم، آنکه بماند ز کار خویش            در جنگ سخت، فیضِ حضورش عیان چکار؟

بایـد که با امـام زمـان، هـمزمان شویم
شاید که با دلش سحـری همزبان شویم

ما درس‌های دین خـدا را چه کرده‌ایم؟            یـا هـم‌نـشـیـنـیِ عـلـمـا را چه کرده‌ایم؟

همراهِ اشکِ روضه و سوز و گدازِ خود            عمری، وصیت شهـدا را چه کرده‌ایم؟

درسی که از مـودّتِ زهـرا گـرفـتـه‌ایم            آن را به وقت یاریِ مولا چه کرده‌ایم؟

ناموسِ کبریا، چه شد آمد به کوچه‌ها؟!            ما با نـدای غـربتِ زهـرا چه کرده‌ایم؟

نـامــوسِ سـیـدالـشـهـدا دیـدنـی نـبــود!            با غـصه‌های زینب کـبرا چه کرده‌ایم؟

بعـد از شـنـیـدنِ غــمِ مـهــدیِ فـاطـمـه            صبح و مـسا، غـمِ اُسرا را چه کرده‌ایم

تا انـتـقـامِ قـافـلـه خـون گـریـه می‌کـنیم
جان در
رکاب یوسف او هـدیه می‌کنیم

: امتیاز

مدح و ولادت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

بیا که جشن گل و بزم نور و توحید است            شب شکفتن عشق و قرار و امید است

چنین که غـرق تجلی و شور شد عالم            گه تـجـلی قـرآن و نـور تـوحـیـد است


حقیقتی است که می‌آید از بهشت برین            چه جای شک من و تو چه جای تردید است

سرود نور ز عـرش برین بگـوش آید            مگر که صبح طلوع فروغ خورشید است

به یـمـن نـور وجـود ودیـعـۀ مـوعـود            به هر دلی نگری غرق شادی و عید است

گلی شکـفت که او یادگار یاسین است

گه شکـفتن این گل بهـار یـاسـین است

طلـوع نـور سـحـر شد پـدید منتظران            نـسـیم صبـح سعـادت وزیـد منتـظران

چه محشری ست که برپا شده به دلها، عشق            مگـر به صـور قـیامت دمید منتظران

خـبـردهـیـد به از پـا فـتـادگـان وصال            خـبر ز منـجـی عـالـم رسید منتظـران

به شوق دیـدن رویش، پرسـتوی دل‌ها            به سـوی سامره‌اش پر کشید منتظران

پـی نـثـار قـدم‌هـای او ز جـا خـیــزیـد            گلاب اشک به راهـش برید منتـظران

به خـاک‌بـوسی مـهـدی همه قـیام کنید

به خاک مـقـدم او جـمله اسـتـلام کـنید

بـخـوان دعـای فـرج را که یار می‌آید            فــروغ بـخــش دل شــام تـار مـی‌آیــد

بخوان دعای فرج را که با طلوع سحر            بـه روی بـال مـلائـک بـهــار مـی‌آیـد

بخوان دعای فرج را به صد هزار امید            کـه آن قــرار دل بــی قــرار مــی‌آیــد

بخوان دعای فرج را که بهر خلق جهان            صـفـا و عـشـق رسـد، افـتخـار می‌آید

در این بهار گل و فصل عشق و هم‌عهدی

دعـا کـنـید که آیـد به سـوی ما مهـدی

سـتـارۀ سـحـر ما غـریب مـانده هنوز            یگـانه تـاج سر ما غـریب مانده هنوز

کجاست هم سفـری، هم دلی و هم رازی            که یار در سفر ما غـریب مانده هنوز

کجاست جـان و دلی آشـنای با مهـدی            که نور چشم تر ما ماغریب مانده هنوز

چقـدر در ره دنـیـای خویش مشـغـولید            امـید و راهـبر ما غـریب مـانده هنوز

بگـو به مـنـتـظران ظـهـور برخـیـزید            امام منـتـظَر ما غـریب مـانـده هـنـوز

اگر که شـوق وصال جـمـال او دارید

امـام مـنـتـظـرین راغـریب نـگـذاریـد

اگرچه در قدمش شوق و شور آوردیم            دلـی شکـفـتـه و غـرق سـرور آوردیم

به پای‌بـوسی او یک سبد گل و شـبـنم            ز اشک خجلت و شرم حضور آوردیم

به تشنه کامی یک جرعه‌ای ز لبخندش            ولـی زلال چــو جــام بـلــور آوردیــم

از آسـتان سـلـیـمان عـشـق مـعـذوریم            اگر که ران ملـخ هـمچـو مـور آوردیم

به مهربانی خورشید عشق دل بسـتـیم            چنان «وفائی» اگر رو به نور آوردیم

زمهر دوست چوکسب سعادتی کردیم

به ذکـر نام شـریـفـش عـبـادتی کردیم

: امتیاز

مدح و مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : حسین جعفری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

گـل‌هـای بـاغ را تو شدی بـاغـبـان بیا            تـا بـاغ را به بر نـگـرفـتـه خـزان بـیا

قـدم شـده کـمـانـی و اشـکـم روان بـیا            فـریـاد الـعـجـل شـده بـر آســمـان بـیـا


پـروانـه‌هـا به شـوق شـمـا بال وا کنند

جـشـنـی بـرای آمـدن تـو بـه پـا کـنـنـد

در هر سحر به چشمۀ اشکم وضو کنم            تا با خـدای خـویش کمی گـفـتگـو کـنم

روزی هــزار بــار تـو را آرزو کـنـم            در هر کجا همیشه تو را جـستجو کنم

آقــا عــنــایـتـی بـه مـن روسـیــاه کـن

آلــوده‌ام ولـی بـه غـلامـت نـگــاه کـن

وقـتـی به کـنـج خـال لـبت مـبـتلا شدم            از خلـق دل بـریـدم و سـوی خـدا شدم

هر روز و شب به سجده به حال دعا شدم            مـس بـوده‌ام که با نـفـس تو طـلا شدم

حـالا اسـیــر ایـن کـرۀ خـاکـی‌ام بــیــا

من مستحـق این همه هجـران نی‌ام بيا

بـاران ببار بر من و رنگـین‌کـمان بده            پـژمـرده مـانـده‌ایم به ما بـاز جـان بده

جان بر لـبـیم یک نـفـسی هم توان بده            در آخـرالـزمـان تو زمـانـی امـان بـده

اینجا همیشه آب و هوایش که ابر نیست

جان هست لیک بر تن این خسته صبر نیست

افـتاده است در سـرم حال و هوای تو            من غـیـر اشـک هیـچ نـدارم بـرای تو

شـرمـنده‌ام که اشک بریزم به پـای تو            اما هـنـوز این دل من هـسـت جای تو

پس سر بزن شما سحری هم به خانه‌ات

تا دل شـبی دوبـاره نـگـیرد بـهـانـه‌ات

یـاری که نـیست تا بنـشـیـند کـنـار من            هجران شده ست قسمت این روزگار من

آمـد ز راه بـهـار و نـیـامـد نـگـار مـن            مــولا بـرس بـه داد دل بـی‌قــرار مـن

کی می‌شود که گوشۀ چشمی به ما کنی؟

ما را نـصیب، تـربت کرب و بلا کنی

: امتیاز

مدح و مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محمد مبشری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

به تماشای تو ای بـاغ بهـار آمده است            آسمان‌ها همه بر گَشت و گُذار آمده است

شـوق دیـدار تـو را بـلـبـل شـیـدا دارد            گـل زیـبا بـه تـمنـای نـگـار آمده است


حسرت وصل تو عمری‌ست به دل‌ها مانده            دیـده این بـار به امـید قـرار آمده است

آن چه در سـینۀ ما می‌تـپـد و پَر گیرد            مرغ جان است کنون از پی یار آمده است

آهوان سر به کف آیـند به قربانگـاهت            همه گویند خوشا وقت شکار آمده است

آن‌که جان می‌دهد از هجر تو ای مهر نهان            خسته جانی‌ست که با حال نزار آمده است

قلب‌ها بی‌تو شکستَه‌ست بیا ای گل من

غصه بر سینه نشستَه‌ست بیا ای گل من

چشم‌های همه از روز ازل سوی توأند            مهر و مه سیرکنان از پی سوسوی توأند

عرشیان در طلب خـیمۀ تو در صحرا            قدسیان بوسه‌زن خاک کف کویِ توأند

لحظه‌هایی که پُر از نور به شام تارند            چون ستاره به میان شب گیسوی توأند

ذکــر لا حَـــولَ و لا قـــوَّةَ اِلا بــا لـلـه            ذکر توحید و همه، نغمه‌ای از هوی توأند

هرچه محراب بُوَد خَم شده بر خاک رهت            عـقـل‌هـا معـتکـفـان خَـم ابـروی تـوأند

نه فـقـط ما و همه اهل جهان بی‌تـابـیم            اهل بیت‌اند که مشـتاق گـل روی توأند

همره جمع رُسُل هر که بیامد به وجود

هر امـامی به لبـش ذکر اباصـالح بـود

دیده‌ها چشم به راه است بیا مهدی جان            زندگی بی‌تو گـناه است بیا مهدی جان

چشم‌هایی که به سوی تو بُوَد هر لحظه            منتظـر بهـر نگـاه است بیا مهدی جان

ما همه غـافـل و تو حـاضر نـاپـیـدایی            روی ما گر چه سیاه است بیا مهدی جان

گر امـید تـو نبـاشـد هـمگی می‌مـیـریم            بودن بی‌تـو تـبـاه است بیا مهـدی جان

لحظه لحظه دل ما ذکر تو را می‌گوید            تپـش سـیـنه گـواه است بیا مهدی جان

بشنو این گـونه که بانوی مـدیـنه گوید            مادرت چشم به راه است بیا مهدی جان

در شـب تـار فـراق تو همه دلـگـیـریم

گر نیـایی به خـدا از غـم تو می‌مـیریم

آخر ای حـاضر پنـهـان ز کجا می‌آیی            از فـراسـوی زمـان جـانب مـا می‌آیـی

مـا کـه دوریـم ز درگـاه خــدا امّــا تـو            سمـت ما ای هـمۀ عـشـق خـدا می‌آیی

جـمله بیـمار فـراق تو و هجـران توأیم            سـوی بـیـمـاری مـا بـهـر شـفـا می‌آیی

سر دهی بر همگان بانگ انا المهدی را            فـصل رجعـت رسد و با شهـدا می‌آیی

بر تقاص حـرمِ چـادر آغـشته به خاک            یا به خونخـواهیِ آن دستِ جدا می‌آیی

تکیه بر کعبه زنی، منتقـم خون حسین            یعـنی از کـعـبـه و از کـربُـبَـلا می‌آیی

ای جگر گوشۀ زهـرا به فدایت مهدی

منتظـر مانده جهـان بهـر ندایت مهدی

: امتیاز

مدح و ولادت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : مرضیه عاطفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

امشب خدا بر خاک؛ بـاران هدیه داده            بر ظـلـمتِ دل، مـاهِ تـابـان هـدیه داده

خـورشـید روشن کرده در جـشن تولد            در مـجـلـسِ آئـیـنـه بـندان... هـدیه داده


تـفـسـیـر کـرده آیـهٔ پـنـجِ قـصص* را            حُـسـنِ خـتـام آورده، قـرآن هـدیه داده

از نـسلِ کـعـبه رونـمایی کـرده امشب            عـیسی برایش مُـرده و جان هدیه داده

یوسـف خـبر آورده این را که خـداوند            بر کـلـبهٔ احـزان، گـلـسـتـان هدیه داده

آمد همان نوری که در آغوشِ نرجس            بر بـیـنـوایـانِ جـهـان، نـان هـدیه داده

امشب امـامِ عـسـکـری شد مـیـزبان و            یک کربلا بر هر چه مهمان هدیه داده

در سـامـرا خـیـلِ أطـبّا صف کـشـیدند            آقـا بـه اهـلِ درد؛ درمــان هـدیـه داده

در جـمکـران دل بُـرده از ادیانِ دیگر            بـر کـربـلا خـیـلِ مـسـلـمان هدیه داده

عـرشِ بـرین بر اهـلِ عـالـم یک امـامِ            فـوقِ مـلائک، فـوقِ انـسـان هدیه داده

افـلاک؛ ذکـرِ یـا أبــاصـالــح گــرفـتـه            بر خـاکـیـان خـیـرِ فـراوان هدیه داده!

: امتیاز
نقد و بررسی

* ﴿وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ﴾ سورهٔ مبارکهٔ القصص، آیهٔ۵

ترجمه آیه: و ما اراده داریم بر آنان که در زمین مستضعف شدند، منّت گذاری و آنان را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم

مدح و ولادت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : داریوش جعفری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : قصیده

دلم افتاده در راهی که هجران است تاوانش           نه دارم پای در راهش نه دستی بر گریبانش

همان که طلعتش امشب نمایان گشت بر عالم           همان که شد زمین آباد از بوی بهارانش


همان که چشمه می‌جوشد به اذن برق چشمانش           همان که موج می‌آید به رقص از حکم طوفانش

همان که آخرین مرد زمان است و ملک روزی           به بالا می‌برد از سفرۀ پر فیض احسانش

غلام حلقه در گوشم به درگاه همان شاهی           که بهجت‌ها چو موری خوانده‌اند او را سلیمانش

سلیمان می‌برد حسرت مگر روزی رسد یک دم           در آن چادر که جا دارد شود با فخر دربانش

تفاخر میکنم بر آسمان با این غلامی چون           سلاطین رشک می‌ورزند بر جاه غلامانش

فضای روز روشن می‌شود از روی رخشانش           به زلف تیره‌اش شب میشود هر شام حیرانش

ز حُسن جلوه‌اش این بس که مه مانده است حیرانش           چه گویم از کمالاتش که خورشید است سوزانش

سمن؛ سوسن؛ شقایق؛ یاس؛ نرگس؛ نسترن؛ هر گل           گرفت از باد عطر و باد از طرف گلستانش

نمیدانم که عنبر یا که مشک و یا گلاب است این           ولی دانم همه ذرّات گـردیـدند خواهانش

غریب و سائلانه پر گرفتم تا سر کویش           خرید و مهربانانه نشاندم بر سر خوانش

نمک‌گیر عطایش گشتم و غافل که یک عمری           شکستم حرمت هم نان او را هم نمکدانش

رسیدم تا به جایی که به پاس مهر او باید           هزاران جان ناقابل کنم یکجا به قربانش

گرفتم در کف خود دل که می‌گوید تپش‌هایش           خداوندا رسان بر من هزاران تیر مژگانش

فقط تنها همین که سایه دارد بر سر دنیا           اگر عالم فـدا گـردد نشاید کرد جـبرانش

چنان خـورشید می‌تـابد به ذرّه ذرۀ عـالم           وَ می‌گردد به گِردش آسمان با کل کیهانش

اگر با جوهر دریـا نـویسم از مـقـامـاتش           نه تفسیرش توان کردن نشاید بود امکانش

هزاران دفتر و دیوان نوشتند از ازل شاید           بگویند این همه شاعر یکی از جمع عنوانش

نمی‌دانم چه خواهد کرد با دل جلوۀ رویش           کسی که کرده مجنون عالمی را روی پنهانش

هزاران نسخه دارد زخم دل اما یقین دارم           به غیر از او ندارد کس توان از بهر درمانش

نشسته کـنجی و دست دعا دارد برای ما           جهان هم این دعا دارد رسد این هجر پایانش

الا ای مـنـتـقم ای وارث تـیـغ دو دم، آقا           قسم بر اضطرار زینب و حال پریشانش

بیا و انـتـقـام سـیـنـۀ مـجـروح را بسـتان           که تا جان در بدن داریم ما، هستیم گریانش

بیا تـفـسیر کن آیـات قـرآنی که از نـیـزه           به گوش آمد ولی خواندند دونان نامسلمانش

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل تحریفی بودن حذف شد زیرا قصۀ تیر به چشم حضرت عباس خوردن در هیچ کتاب معتبری نیامده است و مستند و صحیح نیست، جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

خـدایا کن مـهـیا تا که زهـرا آید و گیرد           به دست ساقی بی دست خون از پای چشمانش

مناجات نیمه شعبان با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : محسن ناصحی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : چهارپاره

سـلام ای آشـنـای ســال و مـاهـم            سـلام ای عـهـد و پیـمـان قـدیمی

سـلام ای مـاه پـنـهـان از نظـرها            سلام ای مـهـربـان یـار صمـیمی


دلی دارم پر از هجـرانت ای یار            من از تـن‌ها، به تـنـهـایی رسیدم

دویـدم، گـرچـه پـایـی لـنگ دارم            شـنـیدم جـمـعـه مـی‌آیی، رسـیـدم

سر شـب تـوبـه کردم مثل هربار            سـحـر شد با دعـایت عـهـد بـستم

ولی صبح آمد و ظهـر آمد و باز            همان عهـدی که بستم را شکـستم

گــنـهـکـارم خـودم مـی‌دانــم آقــا            دلـیـل ایـن هـمـه دوری مـنـم من

تو خیلی مهربانی، پس عجب نیست            اگـر بـر آب و آتـش مـی‌زنـم من

سـر بـازار دیــدار تـو هــر روز            ضرر کـردم، دلم بی‌مشتری ماند

گـرفـتـند از تو مـردم حـاجت اما            بـرات من که بـودم آخـری، مـاند

: امتیاز